عکس مقاله راز موفقیت استیو جابز

راز موفقیت استیو جابز

در این مقاله قصد داریم شما را با نقاط قوت و ضعف استیو جابز در زندگی‌اش آشنا کرده و برترین کتاب هایی که درباره او نوشته شده است را معرفی کنیم تا کمی با زندگی این مرد بزرگ و بنیان گذار اپل آشنا شوید.

ارزش حقیقی استیو جابز به ثروت و یا توانایی او در اداره یک سازمان موفق که این روز ها، آرزوی همگان است، نیست. ارزش جابز به نیروی ایمان او برای تغییر آینده است.

استیو جابز می‌دانست که زمان زندگی محدود است و نباید حتی یک ثانیه از آن را از دست داد. بیماری سرطان او در سال های اوجش، تداعی گر پایان زندگی او بود ولی با این حال شهامت داشت که فردای خود را آخرین روزش ببیند و می‌گفت:

این که می‌دانم به زودی میمیرم، قوی ترین ابزار دست من است زیرا کمکم می‌کند تا بهترین ها را انتخاب کنم.

زمانی که کناره گیری او، و به مدت کوتاهی پس از آن، فوت نا به هنگامش در ۵۶ سالگی در رسانه ها پخش شد، بسیاری از مردم دنیا از صمیم قلب متاثر شدند، زیرا او از آن دسته کارآفرینان خلاق و مبتکری که بر مدار ارزش های نظام سرمایه‌ای می‌درخشند نبود. سادگی هایش در زندگی هرگز پایان نیافت.

آنچه‌انجام داد برآمده از باور او به خالق هستی بود و آنچه برجای گذاشت، همه و همه در مسیر توسعه و تکامل کیفیت معنوی مانند ارتقای شعور و آگاهی و انتقال سریع تجربیات انسانی، متناسب با اقتضاء جهان امروز بود.

برای همه ما شیوه‌ی استیو جابز در زندگی، کار و رهبری او یادآور این نکته است که حتی در میان شلوغی های این دنیای پیچیده نیز می‌توان یک اسطوره بود.

برگرفته از بخش استیو جابز که بود و چه کرد؟ کتاب شیوه های رهبری برای نسل جدید استیو جابز نوشته جی الیوت

استیو جابز کار خود را از کجا شروع کرد؟

در سال ۱۹۷۴ جابز به بازار کار ورود کرد و در اولین اقدام برای شرکت در مسابقه‌ای که شرکت آتاری ایجاد کرده بود داوطلب شد. موضوع مسابقه طراحی مجدد بردهای کنسول‌های بازی آتاری بود به گونه ای که تعداد تراشه ها کم شده و کیفیت بالا بماند. جایزه این مسابقه برای کم کردن هر تراشه در آن سال ۵۰ دلار بود.

استیو جابز از نظر مدیریتی و جلب رضایت دیگران خیلی وارد بود اما علم زیادی برای انجام کار های فنی نداشت که همین امر باعث شد از یکی از دوستان خود که در زمینه الکترونیک نابغه محسوب می‌شد کمک بگیرد. آن فرد کسی جز استیو وازنیاک نبود.

استیو وازنیاک نابغه الکترونیک بود اما نمیدانست از چه موهبتی برخوردار است و استیو جابز کسی بود که این ویژگی او را شناسایی کرد و شروع به استفاده از آن کرد. (در مسابقه آتاری استیو جابز با کمک روش استیو وازنیاک موفق شد تا ۵۰۰۰ دلار پاداش دریافت کرده و مورد تحسین مدیران آتاری قرار بگیرد.)

Steve-Jobs-1955-2011

اپل

همه چیز از طراحی یک سیستم به نام جعبه آبی به دست وازنیاک در سال ۱۹۷۱ شروع شد. جعبه ای که به صاحبان تلفن هایی که از شرکت AT&T سرویس می‌گرفتند امکان برقرای تماس های صوتی رایگان می‌داد. استیو جابز کار فروش این سیستم هارا بر عهده گرفت، سیستم هایی که هزینه تولیدشان ۴۰ دلار می شد و جابز آن‌ها را به قیمت ۱۵۰ دلار به فروش می‌رساند. همکاری جابز و وازنیاک به صورت جدی از اینجا آغاز شد و در ادامه با آشنا شدن آن‌ها با رونالد وین باعث تاسیس شرکت اپل شد.

در آن زمان کامپیوتر‌هایی که توسط شرکت‌های بزرگ همانند IBM ساخته می‌شدند، بسیار گران قیمت بوده و کاربری بسیار سختی داشتند، به طوری که اگر کسی برنامه نویسی بلد نبود، نمی‌توانست با آن‌ها کار کند. به علاوه، این سیستم‌ها فضای زیادی را اشغال می‌کردند. به همین دلیل بود که جابز و وازنیاک به فکر ساخت سیستمی ارزان، در دسترس و با رابط کاربری آسان افتادند.

کیفیت مهم‌تر از کمیت است! “استیو جابز”

Apple1اولین سیستم ساخت آن‌ها Apple1 نام داشت که از یک بورد متشکل شده بود و با اتصال به تلویزیون تصویر را به نمایش در می‌آورد. (بورد‌ها چیزی نبود که مردم می‌خواستند و همین باعث شد این سیستم خیلی موفق نشود.)

Apple 2

از تجربه بدست آمده از Apple1 استیو متجه میزان اهمیت زیبایی محصول برای خریداران شد و فهمید آنها به محصولی دارای زیبایی، سادگی استفاده و قیمت مناسب نیاز دارند. در سال ۱۹۷۷ اپل کامپیوتری با این ویژگی ها به بازار عرضه کرد و نام آن را Apple2 گذاشت. این کامپیوتر جدید باعث شد اپل سهم بزرگی از بازار را در دست گیرد و خود را به عنوان یک تهدید برای IBM قرار دهد.

بعد تر Apple3 کامپیوتری گران قیمت تولید شد و آن را با شکست مواجه کرد که باعث نگرانی اپل شد.

Apple Lisaپس از شکست Apple3 برای شرکت اپل فقط یک امید مانده بود و آن هم پروژه لیزا نام داشت. استیو جابز دنبال پیشرفت بود و سعی می‌کرد کسانی که کنار او هستند را رشد دهد، اما وقتی کسی نمی‌خواست رشد کند آن را دور می‌انداخت و اینکار دشمنان زیادی برای او تراشیده بود. این کار باعث شده بود که او به سختی بتواند در سال ۱۹۸۰ پروژه اپل لیزا را راه اندازی کند. وقتی که لیزا را شروع کرد، با دو مشکل خیلی بزرگ رو به رو بود. مشکل اول هیئت مدیره  و مشکل دوم برنامه نویسان بدون خلاقیت بودند. لیزا اولین سیستمی بود که رابط گرافیکی کاربر (GUI)، ماوس و اترنت (Ethernet)، چاپ لیزری و از برنامه نویسی شئ گرا استفاده می‌کرد. جابز تمام تمرکز خودش را بر روی رابط کاربر گرافیکی گذاشته بود، چرا که فکر می‌کرد این ویژگی می‌تواند مردم را به وجد آورد.

استیو جابز خرج بسیار زیادی بر روی پروژه لیزا انجام داده بود که کم کم هیئت مدیره اپل را از کارهای او می‌ترساند. در نتیجه  این ترس هیئت مدیره تمام قدرت مدیریت پروژه اپل لیزا را از استیو گرفت و او را نسبت به گذشته محدودتر کرد.

لیزا بدون استیو جابز در سال ۱۹۸۳ روانه بازار شد و به دلیل قیمت بالا و سرعت پایین مورد استقبال مردم قرار نگرفت.

بعد تر پروژه مکینتاش در شرکت اپل شکل گرفت و با ورود استیو جابز به این پروژه پیشرفت‌هایی برای اپل ایجاد شد. (این پروژه خیلی بر روی رابط کاربری گرافیکی تمرکز داشت). اولین مکینتاش فروش خوبی را تجربه کرد اما دومین نسخه از آن با استقبال روبه رو نشد و به دلیل خرج بالایی که برای اپل به همراه داشت باعث ورود اپل به مشکلات پیچیده شد و این خود باعث شد هیئت مدیره اپل استیو جابز را از شرکتی که خود تاسیس کرده بود اخراج کند.

NEXT logoاستیو جابز که شرکت اپل را ترک کرده بود در همان سال شرکت نکست را تأسیس کرد تا بتواند روزی به اپل بازگردد و با کمک تجربیات نکست به اپل کمک کند. استیو از این که از شرکت خودش بیرونش کرده بودند ناامید نشده بود و به دنبال راهی برای بازگشت به اپل بود.

جابز در سال ۱۹۸۹ کامپیوتر قدرتمند نکست کامپیوتر را ساخت. اگرچه شرکت قادر به فروش نکست کامپیوتر در حجم بالا نشد اما این کامپیوتر با ویژگی بارز، مرورگر وب بر خود ساخته شد. (نرم‌افزار نکست کامپیوتر به‌عنوان مبنای سیستم‌عامل مکینتاش‌های امروزی و آی‌فون می‌باشد.)

شرکت اپل پس از اخراج استیو جابز همچنان مشکلات زیادی داشت و به مرز ورشکستگی نزدیک می‌شد استیو نمی‌خواست تکه تکه شدن شرکتی که سال‌ها برای آن تلاش کرده بود را ببیند، پس خیلی سریع وارد مذاکره با اپل برای خرید سهامش شد، نکست حدود 1.5 میلیون از سهام اپل را خرید و بزرگ‌ترین سهام دار اپل شد.

ایده‌های اپل کم کم درحال پایان و شرکت در میان برند‌های بزرگ در حال محو‌شدن بود. پس از آنجایی که شرکت نکست نرم افزارهای فوق العاده‌ای را در اختیار داشت که می‌توانست به پیشرفت اپل کمک کند و صاحب سهم بزرگی از اپل بود، اپل تصمیم گرفت برای خرید نرم افزارهای نکست اقدام کند. در نتیجه اپل شرکت نکست را به مبلغ ۴۲۹ میلیون دلار خرید. طی این معامله استیو جابز، مجدداً به اپل بازگشت.

با در دست گرفتن قدرت توسط استیو، اپل جان تازه‌ای گرفت. قدرتمندتر از گذشته با شگفتی‌هایی که فقط اپل می‌توانست آن‌ها را به وجود بیاورد.

از اتفاقات مهم پس از این مسئله در اپل می‌توان به معرفی آی‌پاد در سال ۲۰۰۱، پرده‌برداری از آی‌تیونزاستور در سال ۲۰۰۳ و معرفی آی‌فون و آی‌پد در سال‌های ۲۰۰۷ و ۲۰۱۰ اشاره کرد.

درگذشت استیو جابز

در اکتبر ۲۰۰۳ سرطان لوزالمعده جابز تشخیص داده شد و در اوت ۲۰۱۱، او از سمت مدیرعاملی اپل استعفا داد. تیم کوک، از مدیران ارشد اپل، مدیرعامل شد و جابز به‌عنوان رئیس هیئت مدیره به فعالیت‌هایش ادامه داد.

استیو جابز در نهایت بر اثر عوارض ناشی از سرطان لوزالمعده، در تاریخ چهارشنبه ۵ اکتبر ۲۰۱۱ در سن ۵۶ سالگی درگذشت.

steve jobs death

راز موفقیت استیو

پشتکار و ایمانی که استیو جابز برای رسیدن به اهدافش داشت و همچنین آشنایی با افرادی با استعداد، از نظر ما راز موفیت او بوده است. شاید از نظر فنی تمام کار را متخصصین کرده باشند ولی استیو جابز کسی بود که بهترین را از آن ها درخواست می‌کرد و اگر نبود شرکت اپل‌ هم به وجود نمی‌آمد.

راز موفقیت او از زبان خودش در سخنرانی تاثیر گذارش در دانشگاه استنفورد بیان شد که در ادامه مقاله متن آن آمده است.

سخنرانی استیو جابز در دانشگاه استنفورد آمریکا (پیش از مرگتان چگونه زندگی کنید؟)

 

متن سخنرانی:

من امروز خیلی خوشحالم که در مراسم فارغ‌التحصیلی شما که در یکی از بهترین دانشگاه‌های دنیا درس می‌خوانید هستم. من هیچ وقت از دانشگاه فارغ‌التحصیل نشده‌ام. امروز می‌خواهم داستان زندگی ام را برایتان بگویم. خیلی طولانی نیست و شامل سه داستان است.

داستان اول مربوط به ارتباط اتفاقات به ظاهر بی ربط زندگی است.

بعد از شش ماه از شروع دانشگاه در کالج رید ترک تحصیل کردم ولی تا حدود یک سال و نیم بعد از ترک تحصیل به دانشگاه رفت و آمد داشتم و خب می‌خواهم برای شما بگویم که من چرا ترک تحصیل کردم. زندگی و مبارزه‌ی من قبل از تولدم شروع شد. مادر بیولوژیکی من یک دانشجوي مجرد بود که تصمیم گرفته بود مرا در لیست پرورشگاه قرار بدهد که یک خانواده مرا به سرپرستی قبول کند. او شدیداً اعتقاد داشت که مرا یک خانواده با تحصیلات دانشگاهی باید به فرزندی قبول کند و همه چیز را برای این کار آماده کرده بود.

یک وکیل و همسرش قبول کرده بودند که مرا بعد از تولدم ازمادرم تحویل بگیرند و همه چیز آماده بود تا اینکه بعد از تولد من این خانواده گفتند که پسر نمی خواهند و دوست دارند که دختر داشته باشند. این جوری شد که پدر و مادر فعلی من نصف شب یک تلفن دریافت کردند که آیا حاضرند مرا به فرزندی قبول کنند یا نه و آنان گفتند که حتماً. مادر بیولوژیکی من بعداً فهمید که مادر من هیچ وقت از دانشگاه فارغ‌التحصیل نشده و پدر من هیچ وقت دبیرستان را تمام نکرده است. مادر اصلی من حاضر نشد که مدارک مربوط به فرزند خواندگی مرا امضا کند تا اینکه آن‌ها قول دادند که مرا وقتی که بزرگ شدم حتماً به دانشگاه بفرستند.

این جوری شد که هفده سال بعد من وارد کالج شدم و به خاطر این که در آن موقع اطلاعاتم کم بود دانشگاهی را انتخاب کردم که شهریه‌ی آن تقریباً معادل دانشگاه استنفورد بود و پس انداز عمر پدر و مادرم را به سرعت برای شهریه‌ی دانشگاه خرج می‌کردم. بعد از شش ماه متوجه شدم که دانشگاه فایده‌ی چندانی برایم ندارد. هیچ ایده‌ای که می‌خواهم با زندگی چه کار کنم و دانشگاه چه جوری می‌خواهد به من کمک کند نداشتم و به جای این که پس انداز عمر پدر و مادرم را خرج کنم ترک تحصیل کردم، ولی ایمان داشتم که همه چیز درست می‌شود. اولش یک کمی وحشت داشتم ولی الآن که نگاه می‌کنم می‌بینم که یکی از بهترین تصمیم‌های زندگی من بوده است. لحظه‌ای که من ترک تحصیل کردم به جای این که کلاس‌هایی را بروم که به آن‌ها علاقه‌ای نداشتم شروع به کارهایی کردم که واقعاً دوستشان داشتم. زندگی در آن دوره خیلی براي من آسان نبود. من اتاقی نداشتم و کف اتاق یکی از دوستانم مي‌خوابیدم. قوطی‌های خالی پپسی را به خاطر پنج سنت پس می‌دادم که با آن‌ها غذا بخرم.

بعضی وقت‌ها هفت مایل پیاده روی می‌کردم که یک غذای مجانی در کلیسا بخورم. غذا‌هایشان را دوست داشتم. من به خاطر حس کنجکاوی و ابهام درونی‌ام تو راهی افتادم که تبدیل به یک تجربه‌ی گران بها شد. کالج رید آن موقع یکی از بهترین تعلیم‌های خطاطی را در کشور می‌داد. تمام پوستر‌های دانشگاه با خط بسیار زیبا خطاطی می‌شد و چون از برنامه‌ی عادی من ترک تحصیل کرده بودم، کلاس‌هاي خطاطی را برداشتم. سبک آن‌ها خیلی جالب، زیبا، هنری و تاریخی بود و من خیلی از آن لذت می‌بردم. امیدی نداشتم که کلاس‌های خطاطی نقشی در زندگی حرفه‌ای آینده‌ی من داشته باشد ولی ده سال بعد از آن کلاس‌ها موقعی که ما داشتیم اولین کامپیوتر مکینتاش را طراحی می‌کردیم تمام مهارت‌های خطاطی من دوباره در ذهنم برگشت و من آن‌ها را در طراحی گرافیکی مکینتاش استفاده کردم. مک اولین کامپیوتر با فونت‌های کامپیوتری هنری و قشنگ بود.

اگر من آن کلاس‌های خطاطی را آن موقع برنداشته بودم مک هیچ وقت فونت‌های هنری الآن را نداشت. هم چنین چون که ویندوز طراحی مک را کپی کرد، احتمالاً هیچ کامپیوتری این فونت را نداشت. خب می‌بینید آدم وقتی آینده را نگاه می‌کند شاید تأثیر اتفاقات مشخص نباشد ولی وقتی گذشته را نگاه می‌کند متوجه ارتباط این اتفاق‌ها می‌شود. این یادتان نرود شما باید به یک چیز ایمان داشته باشید، به شجاعتتان، به سرنوشتتان، زندگی تان یا هر چیز دیگری. این چیزی است که هیچ وقت مرا نا امید نکرده است و خیلی تغییرات در زندگی من ایجاد کرده است.

steve jobs stanford 2005

داستان دوم در مورد دوست داشتن و شکست است.

من خرسند شدم که چیزهایی را که دوستشان داشتم خیلی زود پیدا کردم. من و همکارم شرکت اپل را درگاراژ خانه‌ی پدر و مادرم وقتی که من فقط بیست سال داشتم شروع کردیم ما خیلی سخت کار کردیم و در مدت ده سال اپل تبدیل شد به یک شرکت دو بیلیون دلاری که حدود چهارهزار نفر کارمند داشت. ما جالب ترین مخلوق خودمان را به بازار عرضه کرده بودیم؛ مکینتاش. یک سال بعد از درآمدن مکینتاش وقتی که من فقط سی ساله بودم هیأت مدیره‌ی اپل مرا از شرکت اخراج کرد. چه جوری یک نفر می‌تواند از شرکتی که خودش تأسیس می‌کند اخراج شود؟، خیلی ساده. شرکت رشد کرده بود و ما یک نفر را که فکر می‌کردیم توانایی خوبی برای اداره‌ی شرکت داشته باشد استخدام کرده بودیم. همه چیز خیلی خوب پیش می‌رفت تا این که بعد از یکی دو سال در مورد استراتژی آینده‌ی شرکت من با او اختلاف پیدا کردم و هیأت مدیره از او حمایت کرد و من رسماً اخراج شدم.

احساس می‌کردم که کل دستاورد زندگی ام را از دست داده‌ام. حدود چند ماهی نمی دانستم که چه کار باید بکنم. من رسماً شکست خورده بودم و دیگر جایم در سیلیکون‌ولی نبود ولی یک احساسی در وجودم شروع به رشد کرد. احساسی که من خیلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خیلی تغییرش نداده بودند. احساس شروع کردن از نو. شاید من آن موقع متوجه نشدم اخراج از اپل یکی از بهترین اتفاقات زندگی من بود. سنگینی موفقیت با سبکی یک شروع تازه جایگزین شده بود و من کاملاً آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر از خلاقیت بود. در طول پنج سال بعد یک شرکت به اسم نکست تأسیس کردم و یک شرکت دیگر به اسم پیکسار و با یک زن خارق العاده آشنا شدم که بعداً با او ازدواج کردم.

پیکسار اولین ابزار انیمیشن کامپیوتر دنیا را به اسم توی استوری به وجود آورد که الآن موفق ترین استودیوی تولید انیمیشن در دنیا ست. دریک سیر خارق العاده‌ی اتفاقات، شرکت اپل نکست را خرید و این باعث شد من دوباره به اپل برگردم و تکنولوژی ابداع شده در نکست انقلابی در اپل ایجاد کرد. من با زنم لورن زندگی بسیار خوبی را شروع کردیم. اگر من از اپل اخراج نمی شدم شاید هیچ کدام از این اتفاقات نمی افتاد. این اتفاق مثل داروی تلخی بود که به یک مریض مي‌دهند ولی مریض واقعاً به آن احتیاج دارد. بعضی وقت‌ها زندگی مثل سنگ توی سر شما می‌کوبد ولی شما ایمانتان را از دست ندهید. من مطمئن هستم تنها چیزی که باعث شد من در زندگی ام همیشه در حرکت باشم این بود که من کاری را انجام می‌دادم که واقعاً دوستش داشتم.

داستان سوم در مورد مرگ است.

من هفده سالم بود که جایی خواندم اگر هر روز جوری زندگی کنید که انگار آن روز آخرین روز زندگی تان باشد شاید یک روز این نظر به حقیقت تبدیل شود. این جمله روی من تأثیر گذاشت و از آن موقع به مدت سی و سه سال هر روز وقتی که من توی آینه نگاه می‌کنم از خودم می‌پرسم اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد آیا باز هم کارهایی را که امروز باید انجام بدهم، انجام می‌دهم یا نه. هر موقع جواب این سؤال نه بود من می‌فهمم در زندگی ام به یک سری تغییرات احتیاج دارم. به خاطر داشتن این که بالآخره یک روزی خواهم مرد برای من به یک ابزار مهم تبدیل شده بود که کمک کرد خیلی از تصمیم‌های زندگی ام را بگیرم چون که تمام توقعات بزرگ از زندگی، تمام غرور، تمام شرمندگی از شکست، در مقابل مرگ رنگی ندارند.

حدود یک سال قبل دکترها تشخیص دادند که من سرطان دارم.

ساعت هفت و سی دقیقه‌ی صبح بود که مرا معاینه کردند و یک تومور در لوزالمعده‌ی من تشخیص دادند. من حتی نمی دانستم که لوزالمعده چی هست و کجای آدم قرار دارد ولی دکترها گفتند این نوع سرطان غیرقابل درمان است و من بیشتر از سه ماه زنده نمی مانم.

دکتر به من توصیه کرد به خانه بروم و اوضاع را رو به راه کنم. منظورش این بود که برای مردن آماده باشم و مثلاً چیزهایی که در مورد ده سال بعد قرار بود به بچه‌هایم بگویم در مدت سه ماه به آن‌ها یادآوری کنم. این به این معنی بود که برای خداحافظی حاضر باشم. من با آن تشخیص تمام روز دست و پنجه نرم کردم و شب بر روی من آزمایش اپتیک انجام دادند. آن‌ها یک آندوسکوپ را درون حلقم فرو کردند که از معده‌ام می‌گذشت و وارد لوزالمعده‌ام می‌شد. همسرم گفت که وقتی دکتر نمونه را زیر میکروسکوپ گذاشت بی اختیار شروع به گریه کردن کرد.

دکتر گفت که آن یکی از کمیاب ترین نمونه‌های سرطان لوزالمعده است و قابل درمان نیست. مرگ یک واقعیت مفید و هوشمند زندگی است. هیچ کس دوست ندارد که بمیرد حتی آن‌هایی که می‌خواهند بمیرند و به بهشت وارد شوند. ولی با این وجود مرگ واقعیت مشترک در زندگی همه‌ی ما ست.

شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشد چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است. مرگ کهنه‌ها را از میان بر می‌دارد و راه را برای تازه‌ها باز می‌کند. یادتان باشد که زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی کردن در زندگی دیگران هدر ندهید. هیچ وقت در دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید که هیاهوی بقیه صدای درونی شما را خاموش کند و از همه مهمتر این که شجاعت این را داشته باشید که از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروی کنید.

زمانی که من هم سن شما بودم یک مجله‌ی خیلی خواندنی به نام کاتالوگ کامل زمین منتشر می‌شد که یکی از پرطرفدارترین مجله‌های نسل ما بود، این مجله برای دهه‌ی شصت بود و زمانی که هیچ خبری از کامپیوترهای ارزان قیمت نبود تمام این مجله با دستگاه تایپ و قیچی و دوربین پولوراید درست می‌شد.

شاید یک چیزی شبیه گوگل الآن ولی سی و پنج سال قبل از این که گوگل وجود داشته باشد. در وسط دهه‌ی هفتاد آن‌ها آخرین شماره از کاتالوگ کامل زمین را منتشر کردند. آن موقع من سن الآن شما بودم و روی جلد آخرین شماره‌ی شان یک عکس از صبح زود یک منطقه‌ی روستایی کوهستانی بود. از آن نوعی که شما ممکن است برای پیاده روی کوهستانی خیلی دوست داشته باشید.

زیر آن عکس نوشته بود stay hungry stay foolish این پیغام خداحافظی آن‌ها بود وقتی که آخرین شماره را منتشر می‌کردند. stay hungry stay foolish این آرزویی هست که من همیشه در مورد خودم داشتم و الآن وقت فارغ‌التحصیلی شما آرزویی هست که برای شما می‌کنم.

منبع سخنرانی stanford

معرفی کتاب هایی، برای مطالعه بیشتر درباره استیو جابز:

کتاب صوتی استیو جابزکتاب صوتی استیو جابز (شیوه های رهبری برای نسل جدید)

کتاب صوتی «استیو جابز: شیوه‌های رهبری برای نسل جدید» با گرداوری «جی الیوت» و صدای گرم و رسای «میکاییل شهرستانی».

  • ۵۶۰ دقیقه
  • کیفیت بالا
مشاهده قیمت و خرید

 

کتاب استیو جابز معمار اندیشه های ثروت آفرین اثر روح الله سلیمانیکتاب استیو جابز معمار اندیشه های ثروت آفرین (اثر روح الله سلیمانی)

 

  • نوع جلد: شومیز
  • ناشر: اندیشه فاظل
  • تعداد صفحات: ۲۷۹ صفحه
مشاهده قیمت و خرید

 

 

کتاب استیو جابز شدن تکامل متکبری بی پروا و خلق رهبری انقلابی اثر برنت اشلندر و ریک تتنزلی نشر میلکانکتاب استیو جابز شدن (اثر برنت اشلندر و ریک تتنزلی)

 

  • ناشر: میلکان
  • نوع جلد: شومیز
  • تعداد صفحات: ۳۲۰ صفحه
مشاهده قیمت و خرید

 

 

توجه: ممکن است کالای معرفی شده در این مقاله در سایت فروشنده موجود نباشد، در این صورت می‌توانید از محصولات مشابه بازدید نمایید.

 

این مقاله برای شما چقدر مفید بود؟

برای امتیازدهی بر روی ستاره‌ها کلیک کنید

میانگین امتیازات: 5 / 5. تعداد امتیازها: 1

تا به حال امتیازی داده نشده است. اولین نفر باشید

درباره‌ی رامتین رضایی

دانشجوی کارشناسی ارشد تجارت الکترونیک و علاقه مند به تکنولوژی های روز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *